مرحوم در سخنرانی خود در مسجد جامع زاهدان، در ماه رمضان سال1390قمری می فرمود:
در عین این که آن حضرت غائب است، ولی این را بدانید خدای متعال به صرف احادیثی که در کتب نوشته اند، مرکّبی روی کاغذهایی ثبت شده است، به صرف این، خدای متعال این مذهب را نگه نداشته است. گاه گاهی گوشه ابرویی می نمایاند. ابر همه جا را گرفته است و درست است، آفتاب پشت ابر رفته است، اما گاهی هم یک گوشه ای و روزنه ای باز می شود، یک تکّه ابر جدا می شود، یک شعاعی از آن آفتاب می افتد، گاهی از مشرق، گاهی از مغرب، گاهی از مرکز. همه را به کنایه می گویم.
افق شرقی و غربی و شمالی و جنوبی، همه غرق ابر است. کنار دریای مازندران هستی، بخارها به هوا رفته است، ابر شده است و تمام آفاق آنجا را گرفته است. اگر یک سال همینطور بماند، ممکن است بچه ای که تازه به دنیا آمده است، وجود آفتاب را قبول نکند، چون آفتاب را نمی بیند، نمی تواند تشخیص بدهد که آفتاب چیست. ممکن است هیچ وجود آفتاب را قبول نکند. برای اینکه اینطور نشود هر یک مدتی یک گوشه ابر سوراخ می شود، به قدر یک روزنه ای، آفتاب از آنجا شعاع را می اندازد که بدانند آفتاب هست. چند نفر آفتاب را ببینند. به صرف اینکه پدران ما گفته اند آفتابی پشت این ابر است و یک وقتی هم ابرها برطرف خواهد شد، آفتاب نمایان می شود، به صرف این نباشد. گاهی هم گوشه و کنار شعاعی از این آفتاب بیافتد و این شعاع که می افتد نمی دانی چه ولولهای راه می اندازد. یک وقت این شعاع بر سر یک پیرزنی می افتد، پیرزن داد می زند که آی بچهها بیایید که آفتاب آمده است. بچهها می آیند و آفتاب را می بینند. آن وقت بچهها در کوچه و بازار و این طرف و آن طرف داد و فریاد می کنند، آفتاب هست، آفتاب رنگش این است، آفتاب طلوع می کند، یک وقت می بینی شهر را سه تا بچه و یک پیرزن تکان می دهند. دو دقیقه آفتاب از روزنه به خانه پیرزن افتاده است.
آفتابِ ولایت امام عصر علیه السلام هم اینچنین است، اینطور نیست که در ابر مطلق برای همه و همه وقت باشد، این طور نیست، گاهی هم به بنگاه فقیری می تابد. این شاه قدم به بنگاه فقیری هم می نهد. این آفتاب گاهی هم شعاعی به خانه پیرعجوزی می اندازد. گاهی رخ جلوه می کند و می رود. گاهی از این گوشه و گاهی از آن گوشه. گاهی به نگاهی یک دلی را شاد میکند.
10 هزار حدیث در مورد حضرت هست، امّا این 1100 سال همه اش به صرف احادیث مکتوبه روی کتب و گفتن گویندگان، مذهب شیعه باقی نمانده است. هر یک مدتی از یک گوشه ای، یک گوشه ابرویی نمایانده است، یک شعله ای را برپا کرده است و مشتعل کرده است، و این شعبه لهیب انداخته است، این طرف، آن طرف، این طرف، آن طرف، باز بعد از مدتی از یک گوشه دیگری یک شعله دیگر راه انداخته است. شیخ مرتضی انصاری یکی از آن شعله های کوچک بود، از آن جرقه های کوچک بود.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، روز 29 ماه رمضان1390قمری)
درباره این سایت